⋐ شمالِ غربیِ تَنَت ⋐



دلم میخواد تمام تعهدهای اجباریم رو رها کنم برم فیلبند ، یه هفته تو مِه و چادر و خنکیِ هوا ، میونِ صدای زنگوله ی بُزا و بع بع گوسفندا زندگی کنم. بدجور به یه سفرِ تنهایی احتیاج دارم. به آسمون پر از ابر روز و ستاره تو شب.  به یه حسّ لطیف و تپل ِِجدید که ریکاوری بشم.  شبیه قفس شده برام این روتین.   


آخرین جستجو ها