دلم میخواد تمام تعهدهای اجباریم رو رها کنم برم فیلبند ، یه هفته تو مِه و چادر و خنکیِ هوا ، میونِ صدای زنگوله ی بُزا و بع بع گوسفندا زندگی کنم. بدجور به یه سفرِ تنهایی احتیاج دارم. به آسمون پر از ابر روز و ستاره تو شب. به یه حسّ لطیف و تپل ِِجدید که ریکاوری بشم. شبیه قفس شده برام این روتین.