دلم میخواد تمام تعهدهای اجباریم رو رها کنم برم فیلبند ، یه هفته تو مِه و چادر و خنکیِ هوا ، میونِ صدای زنگوله ی بُزا و بع بع گوسفندا زندگی کنم. بدجور به یه سفرِ تنهایی احتیاج دارم. به آسمون پر از ابر روز و ستاره تو شب.  به یه حسّ لطیف و تپل ِِجدید که ریکاوری بشم.  شبیه قفس شده برام این روتین.   

جاده کِی قراره صدام کنی؟

  ,یه ,، ,کنم ,بع ,تو ,به یه ,  به ,شب   ,تو شب ,یه حسّ
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها